بياحالشوببر
شادي
درباره وبلاگ


سلام من اناهيدم واميدوارم هميشه در وبلاگ من شادي و خنده باشد.نظر يادتون نره و تبليغات روهم ببينيد چيز هاي جالبي با طبقه بندي قيمت ها و قيمت هاي مناسب و كيفيييييييييييييت بالا حتما سر بزنيد ضرر نداره منونم از نظرات و حسن سليقتون براي اومدن به وبلاگم و ديدن تبليغات.دوست دار شما اناهيد.بوسسسس براي همه ي اونايي كه تبليغاتو نميخرن فقط ميبينند و يه بوس گنده تر براي اونايي كه خريد ميكنن.بوووووووووووووووس.دوستان لطفا به وبلاگ امتياز بديد تادر مسابقاط رتبه كسب كنيم با تشكر مديريت وبلاگ.

پيوندها
اجي حانيه
اجي رميليا
اجي گيسو
اجي رويا
اجي بهار
اجي مهسا
شوری سنج اب اکواریوم
کمربند چاقویی مخفی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بياحالشوببر و آدرس بياخوشباشيم.LoxB log.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 206
بازدید کل : 12774
تعداد مطالب : 146
تعداد نظرات : 81
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


JAVASCRIPT:

بيا حالشو ببر

چت روم پاییزه

نويسندگان
اناهيد

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
جمعه 18 شهريور 1390برچسب:, :: 16:15 :: نويسنده : اناهيد

چرا پسرها اینقدر ضایع هستند!!!

 

 

واسه اینکه وقتی سوار اتوبوس میشن اگه صندلی ها هم خالی باشه میرن ته اتوبوس، تو ترافیک، چله تابستون، ساعت سرپا وای میستن، شاید بند کیفه دختره گیر کنه بهشون.

واسه اینکه وقتی تو خیابون راه میرن، کافیه فقط یه دختری از کنارشون رد شه، گردن نیست لامسب( معذرت، آخه آدم عصبی میشه دیگه)، مثل جغد 180 درجه گردنه می چرخه.

واسه اینکه وقتی یه ماشین گیرمشون میاد، پا میشن میرن یه جایی مثله جردن، اونجا صد بار یه خیابون رو بالا و پایین میریم، 100 بار بوق میزننو 200 بار ترمز، بعدشم میزنن به یه پیر زنه، اون موقع هستش که آخر روز میشه.اون لحظه آرزو می کنن که برن تو توالت عمومی خودشونو رو دار بزنن.(ربطش رو به توالت عمومی خودت پیدا کن)

واسه اینکه وقتی میرن کوه، پشت دختره میرن بالا از کوه، بعدش کم میارن و رنگشون سرخ میشه و تازه می فهمن که دختره کوهنورد بوده

واسه اینکه وقتی حس غرورشون گل میکنه میبینن دختره داره با یه پسره دیگه دعوا می کنه میرن جلو، با پسره دعوا میکنن، بعدش که خوب کتکه رو خوردن می فهمن که یارو داداشش بوده

واسه اینکه وقتی یه دختر کنار پسره میشینه تو تاکسی، و پسره می خواد استفاده ی معنوی ببره، 10 برابر مسیرش رو میره تا با دختره باشه، وقتی که دختره پیاده میشه، میره تو رویا، اون وقته که می فهمه به جای میدون ولیعصر، رسیده به تجریش. و وقتی که بر می گرده با تاکسی، می فهمه که تمام پولش رو داده به تاکسی قبلیه، و اونجا یکم مشتمال میبینه از راننده تاکسیه و بعدش فحشه که به خودش میده




نظرات (0)
 
جمعه 18 شهريور 1390برچسب:, :: 15:55 :: نويسنده : اناهيد

فرق نیمرو درست کردن دخترا با پسرا

 

 

 

 

دخترا

توی ماهیتابه روغن میریزن
اجاق گاز زیر ماهیتابه رو روشن می کنن
تخم مرغها رو میشكنن و همراه نمك توی ماهیتابه میریزن
چند دقیقه بعد نیمروی آماده رو نوش جان میكنن

اما...
پسرها...
....

 

 



ادامه مطلب



ادامه مطلب ...
نظرات (1)
 
جمعه 18 شهريور 1390برچسب:, :: 15:27 :: نويسنده : اناهيد

ضد حال های موجود در اینترنت!!!

 

میری تو یه وبلاگی می بینی موزیک قالبش آهنگ شماعی زادست!!!

 

 

 

یه فایل ZIP دانلود می کنی به جز آنفولانزای مرغی تمام ویروس ها توش هستن !!!

 

تو جستجوگر عکس گوگل تایپ میکنی کرگدن عکس خودت رو پیدا می کنه !!

 

بعد از کلی کار و خستگی میری اینترنت می بینی یاهو و گوگل هم فیلتر شدن !!!

 

داری واسه استادت ایمیل ( التماس واسه نمره ) می زنی یهو کارتت تموم میشه !!!!

 

 

 

میری تو یه سایتی انقدر دنبال یه لینک می کنی تا آخرش مخت هنگ می کنه !!!

 

سایتت رو با هزار بدبختی تو گوگل ثبت می کنی وقت جستجو میافته صفحه  400 !! !

 

میری تو کافی نت دانشگاه میبینی فقط سایت LABAIK.COM بازه !!!!

 

سه ساعت یه فایل و دانلود می کنی ( بدون DAP ) به 99% که میرسی یهو RESET میشی !

 

رو لینک فقط بالای 18 سال کلیک میکنی میری تو سایت عمو پورنگ!!!!!!!!

 

 

نظرات (0)
 
جمعه 18 شهريور 1390برچسب:, :: 15:2 :: نويسنده : اناهيد

در یک غروب پنج شنبه پیرمرد موسفیدی در حالی که دختر جوان و زیبایی بازو به بازویش او را همراهی می کرد وارد یک جواهر فروشی شدند و به جواهر فروش گفت : یک انگشتر مخصوص برای دوست دخترم می خواهم.
مرد جواهرفروش به اطرافش نگاه کرد و انگشتر فوق العاده گرانی و زیبایی که ارزش آن 3 ملیون تومن بود را به پیرمرد و دختر جوان نشان داد.چشمان دختر جوان برقی زد تمام بدنش از شدت هیجان به لرزه افتاد.
پیرمرد در حال دیدن انگشتر به مرد جواهرفروش گفت : خب ، ما این رو برمیداریم. جواهرفروش با احترام پرسید که پول اونو چطور پرداخت می کنید؟
پیرمرد گفت : با چک ، ولی خب من میدونم که شما باید مطمئن بشید که تو حسابم پول هست یا نه بنابراین من این چک رو الان می نویسم و شما می تونید روز دوشنبه که بانکها باز می شه ، به بانک من تلفن بزنید و تایید اونو بگیرید و بعد از ظهر اون روز همون روز من انگشتر رو از شما می گیرم.

صبح دوشنبه مرد جواهر فروش در حالی که به شدت ناراحت بود به پیرمرد تلفن زد و با عصبانیت به پیرمرد گفت : من الان حسابتون رو چک کردم اصلا نمی تونم تصور کنم که توی حسبابتون حتی یک ریال هم نیست!!!

پیرمرد جواب میده : متوجه هستم چی میگید ، ولی در عوضش می تونی تصور کنی که من تو این دو سه روز چه حالی کردم واقعا که بهترین روزای عمرم بود.!!!!!

نظرات (0)
 
چهار شنبه 16 شهريور 1390برچسب:, :: 3:14 :: نويسنده : اناهيد

تفاوت های مغز مرد با زن

 

 

نظرات (0)
 
سه شنبه 15 شهريور 1390برچسب:, :: 20:50 :: نويسنده : اناهيد
نظرات (1)